اتاقی از آنِ خود
"نون" میگفت سه موقع ست که دعای آدم حتماً مستجاب میشه. یکی اذان بود، یکی بارون. ینی میخوام بگم احساس شرم کردم بخوام اینجوری دعا کنم... با این همه بیلیاقتی...
ببخش منو... مثل ده هزار دفعه قبلی... این دفعه هم ببخش.
پارسال همین موقع ها بود که گفتم خدایا بشه... قول میدم آدم شم. اون شد و من نشدم.
کمکم کن. این دفعه هم ببخش و کمکم کن. بیلیاقتیم به لطفت رو میذارم کنار... این یکی رو دیگه نمیشکنم. کمکم کن...
× محتاج به دعا (:
+ مشق شب. روزی بیست دقیقه و در هر نوبت بیست بار یادداشت کن:
"من آسمان پر از ابرهای دلگیرم اگر تو دلخوری از من من از خودم سیرم"
+ از هورمون ه یا جدی جدی لوس شدم؟ :<
تو به همین اندازه سوئیت و دلنشین و دوست داشتنی بودی. :]
پنج دقیقه بعد پدر گرامیتون با بستنی وارد خونه بشه...
چی میگین؟!
"کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستیم!"
میگفت چرا فکر میکنین نمیشه؟ چرا فکر میکنین نمیده؟ چرا فکر میکنین خدا فقط واسه دعای شکم جوابتون رو میده؟ بخواید ازش...
نشسته بودم تو خونه، به مادرم نگاه میکردم که آشپزی میکرد. یهو گفتم چقــد الان کیک میخوام!
نیم ساعت بعد پدر گرامی اومد، با چار نوع کیک که از مهمونی صبح حاصل شده بود!
ینی میخوام بگم که قفل نکن در اتاق رو و ساعت ها بشین زار بزن...
خدا میده، مهربون تر از چیزیه که تصور میکنی، خدا فقط خاصِّ دعای خوردنی نیست!
بخواه ازش، از تهِ دل... :)
به فرزندان خود "دو دستی به خاطرات و چیزهای خوب نچسبیدن" بیاموزید.
+به طرز مسخرهای تک تک اطرافیان دارن تو زمره "تموم بشه زودتر این سه چار ماهِ کوفتی از دستشون خلاص بشیم" قرار میگیرن. =|
شما میدونید پناهگاهِ امنی که خودش رو منفجر میکنه یعنی چی؟ اگه میدونید یعنی خلأئی رو تجربه کردید. یعنی با حس مبهم ساعتها به صفحه کتاب و گوشی و آدم ها خیره شدید و اجازه دادید کاواکِ روحتون عمیقتر بشه.
نمیخوام بگم حرف دلِمون یکی بود، نگاهِمون یکی بود، تفکرِمون یکی بود، ولی بود حرفایی که اون نوشت و خوند و من شبها و روزها خوندم و نوشتم و گفتم و حتّی گریه کردم...
شاید حرفهای جزئی کوچک، فکرهای جزئی کوچک که من رو وارد عالَمش کرد.
وقتی خوندم خودکشی کرد خواستم به یکی بگم، بگم رفت؛ دیدی رفت؟ دیدی جدی جدی چیزی که نگرانش بودم شد؟ دیدی رفتنش از جنس شعراش بود؟
کسی نبود که بگم و نمیخواستم قضاوتش کنم...!
اینارو گفتم که بگم کاواک روحم بزرگتر شده و ولعش برای بلعیدن بیشتر...
پناهگاهِ امنم؟ شده جنون. نا امن ترین پناهگاه دنیا. نجات دهندهمون؟ در گور خفته است...
روحت در آرامش باشه. همین. =]
× قطعه ۴۴ بهشت زهرا